صبرسنگ دل من می سوزد از حسادت دل من می سوزد از حسادت به کسانی که تو را میبینند مثل آن کاسب خوشبخت محل مثل آن مرد فقیر سر راه ... مثل همسایه وهمکار و رییس از حسادت دل من می سوزد ازحسادت به محیطی که در اطراف تو هستمثل آن کوچه که هر روز از آن می گذری مثل آن خانه که حجم تو در آن جاجاریست مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تن تو سرشار اند از حسادت دلمن می سوزد از حسادت به همه اشیایی که سر و کار تو با آن ها هست مثل آنتلوزیون که تو هر روز دمی چند در آن می نگری مثل آن گوشی همراه که همراهتو هست مثل آن ساعت که به مچت می بندی راستی تو مرا یادت هست ؟
صبرسنگ دل من می سوزد از حسادت دل من می سوزد از حسادت به کسانی که تو را میبینند مثل آن کاسب خوشبخت محل مثل آن مرد فقیر سر راه ... مثل همسایه وهمکار و رییس از حسادت دل من می سوزد ازحسادت به محیطی که در اطراف تو هستمثل آن کوچه که هر روز از آن می گذری مثل آن خانه که حجم تو در آن جاجاریست مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تن تو سرشار اند از حسادت دلمن می سوزد از حسادت به همه اشیایی که سر و کار تو با آن ها هست مثل آنتلوزیون که تو هر روز دمی چند در آن می نگری مثل آن گوشی همراه که همراهتو هست مثل آن ساعت که به مچت می بندی راستی تو مرا یادت هست ؟